در هیاهوی شهرهای مدرن و زیر نور صفحههای نمایش، شب یلدا برای بسیاری به گردهماییهایی خانوادگی با سفرهای ثابت و مراسمی پیشبینیپذیر تبدیل شده است: هندوانه و انار، حافظ خوانی، شام و دورهمی. اما اگر از حاشیه جادههای اصلی فاصله بگیریم، به روستاهای دورافتادهای برسیم که صدای رسانهها به آهستگی در آنها طنین انداخته، آنگاه با گنجینهای پنهان از آیینها، باورها و مراسمی روبرو میشویم که قرنهاست در سکوت بلندترین شب سال، زمزمه میشوند. این گزارش، سفری است به قلب «یلدای گمشده» ایران؛ تلاشی برای ثبت و روایت آن بخش از میراث فرهنگی ناملموس ما که به آرامی و بیسروصدا، در حال محو شدن زیر گرد و غبار فراموشی و یکسانسازی فرهنگی است. در این جستجو، نه تنها مقاصد گردشگری نابی را کشف خواهیم کرد، بلکه با ریشههای عمیقتر ارتباط انسان ایرانی با طبیعت، چرخه فصلها و نور آشنا خواهیم شد.

نقشه گمشده – از کجا آغاز کنیم؟
پروژه کشف یلدای گمشده نیازمند یک نقشه راه دقیق است؛ نقشهای که نه بر اساس بزرگراهها، بلکه بر اساس ردپای فرهنگ شفاهی ترسیم شده باشد. نقطه آغاز، گاهی یک اشاره مبهم در متون قومنگاری قدیمی است، گاهی خاطره پراکنده یک کهنسال شهری که از زادگاه خود سخن میگوید، و گاهی یک اصطلاح محلی در گویشی نادر که تنها در یک دره خاص به کار میرود. برای مثال، در برخی مناطق استان مرکزی، به شب یلدا «شب چله زری» میگویند، اصطلاحی که خود سرنخ یک داستان است. جستجو باید از مراکز ایلات و عشایر آغاز شود، جاهایی که زندگی در حرکت، آیینها را منعطف و زنده نگه داشته است. باید به سراغ روستاهای تکخانواده در دامنههای صعبالعبور البرز زد، یا آبادیهای واحهای در دل کویر مرکزی که ارتباطشان با دنیای بیرون به سختی برقرار میشود. هر یک از این نقاط، ممکن است قطعهای از پازل بزرگ یلدای ایران را در خود حفظ کرده باشند.
فالهایی به قدمت سالهای- آیینهای پیشبینی در سایه کتاب
همه میدانیم که فال حافظ، مهمان ثابت بسیاری از سفرههای یلداست. اما در جوامعی که دسترسی به دیوان حافظ نبوده یا سنت کتابت در آنها کمرنگ بوده، چه روشهایی برای طلب فرجام و پیشبینی فردا در بلندترین شب سال ابداع شده است؟ در روستاهای اطراف سبلان، آیین کهنی به نام «چیله باخلاماسی» (باز کردن چله) رواج داشته که در آن زنان ریشسفید خانواده، با ریختن سرب یا موم مذاب در آب، و تفسیر شکلهای حاصل، فال آینده میگرفتند. در مناطق ترکنشین شمال غرب، گاهی از «قویمه فال» (فال آرد) استفاده میشد که در آن اشکال به دست آمده از پاشیدن آرد بر پارچهای تیره تفسیر میشد. در حوالی طبس، روایتی وجود دارد از «فال کوزه» که در آن اعضای خانواده یادداشتهای آرزوی خود را در کوزهای میانداختند و صبح یلدا، یکی به تصادف بیرون کشیده و خوانده میشد. این آیینها، بیش از آنکه ابزارهایی برای غیبگویی باشند، مکانیسمهایی برای امیدبخشی، ایجاد شور جمعی و عبور از ترس تاریکی زمستان بودهاند.

سفرهای فراتر از انار و هندوانه – خوراکیهای نمادین فراموش شده
سفره یلدا در ذهن جمعی ما، با انار، هندوانه، آجیل و شیرینی گره خورده است. اما سفرههای محلی، گاه نقشه غذایی پیچیدهتر و نمادینتری دارند. در برخی روستاهای مازندران، ماهی دودی («واش») نه تنها به عنوان یک خوراک، بلکه به عنوان نماد موجودی که از دل آب (عنصر زندگی) برمیخیزد و دودی میشود (آمیخته با آتش، نماد خورشید)، جایگاه ثابتی دارد. در مناطق کردنشین، تهیه «نان شیر» (نان مخصوصی که با شیر و ادویههای محلی پخته میشود) برای شب چله مرسوم بوده، نمادی از سفیدی و پاکی. در نواحی کویری کرمان، استفاده از «خرما و ارده» به جای هندوانه (که دسترسی به آن سخت بوده) رایج است. اما شاید عجیبترین مورد، آیین پختن «آش چله» در برخی نقاط خراسان شمالی باشد؛ آشی که در آن از هفت نوع حبوب و سبزی محلی استفاده میشد و پختن آن از ظهر روز قبل آغاز و تا شب ادامه مییافت، نمادی از صبر و انتظار برای طلوع خورشید. هر یک از این خوراکیها، داستان سازگاری انسان با محیط و نمادپردازی عمیق برای غلبه بر تاریکی را روایت میکنند.
ترانهها و نیایشهای یلدایی
شب یلدا تنها شب قصهگویی نبوده، بلکه شب خوانش متون مقدس، ادا کردن اذکار خاص و خواندن ترانههای آیینی نیز بوده است. در برخی روستاهای لرستان، آیین «کُتِ چِلّه» (خوانش چله) اجرا میشده که در آن پیر قوم، اشعاری به گویش لری قدیم میخوانده که مضمون آنها بیدار نگه داشتن خورشید، طلب باران بهاری و دور کردن ارواح خزان بوده است. در مناطق ترکمننشین، «لَله خوانی» یا خوانش اشعار حماسی و عاشقانه به زبان ترکمنی، گاه تا صبح ادامه مییافته. در روستاهای اطراف کوههای بشاگرد در هرمزگان، سرودهای خاصی با همراهی ساز محلی «قِد» خوانده میشده که ستایشگر نور و گرمابخش بود. این ترانهها، برخلاف شعرهای کلاسیک فارسی، اغلب سینه به سینه نقل شده و هیچگاه مکتوب نشدهاند و راویان آخرین آنها، همان پیران فراموش شده در گوشه آبادیها هستند. ثبت این صداها، نه تنها یک کار فرهنگی، بلکه نجات بخشی از هویت موسیقایی ایران است.

سرگرمیها و مسابقات شب چله
برای گذران طولانیترین شب سال، تنها قصه و شعر کافی نبوده و بازیها و رقابتهایی طراحی میشدند که هم سرگرمکننده باشد و هم نمادین. در مناطق عشایر ایل بختیاری، بازی «چِلْه مَلانی» (گرداندن چله) مرسوم بوده که در آن جوانان، مشعلهایی از بوتههای خشک میساختند و در دامنه کوه میدویدند، گویی که نور را میگردانند. در روستاهای سیستان، مسابقه «معمای چله» برگزار میشد؛ مسابقهای شبیه به چیستانگویی اما با مضامین مرتبط با زمستان و نور. در برخی نواحی آذربایجان، زنان در حین کار جمعی پشمریسی یا قالیبافی در شب یلدا، بازی «ائیماجا» (خانهسازی) را انجام میدادند که در آن با نخ و چوب، اشکال نمادین خانه و خورشید میساختند. این بازیها، علاوه بر ایجاد شادی و تحمل شب طولانی، روشی برای آموزش مفاهیم همکاری، رقابت سالم و نمادهای فرهنگی به نسل جوان بودهاند.
صنایع دستی و تزئینات یلدایی
یلدا تنها در طعم و صدا خلاصه نمیشود، بلکه جلوۀ دیداری ویژهای نیز داشته است. در برخی مناطق، زنان هنرمند، «چارقد چلهای» یا «روتختی یلدایی» میدوختند که نقوش مخصوصی مانند خورشید، ستاره، میوههای انار و هندوانه، و پرندگان مهاجر بر آنها نقش بسته بود. در نواحی شمالی خراسان، هنر «نَمَد مالی آیینی» وجود داشت که در آن نمدهای کوچکی با نقش خورشید برای تزئین درب خانه در شب یلدا تولید میشد. در مناطق کویری، کودکان با خاکرس سفالگری شده، «چراغهای چله» میساختند؛ ظروف کوچکی که در آنها پیه میسوخت. حتی در معماری، برخی خانههای قدیمی در یزد و کاشان، «روزنهای چلهای» داشتند؛ روزنهایی در سقف که در شب یلدا، با قرار دادن یک چراغ در زیر آنها، نقش خورشید را بر دیوار اتاق اصلی میانداختند. این هنرهای کاربردی، زیباییشناسی عامیانه را با نیازهای معنایی آیین در هم میآمیخت.

یلدای کوچنشینان – آیین در حرکت
برای عشایر ایران که زندگیشان با چرخش فصلها و جابجایی تعریف میشود، شب یلدا مفهومی کاملاً ملموس و هماهنگ با زیستبومشان دارد. برای ایل قشقایی، شب یلدا ممکن است در یکی از قشلاقهای جنوب باشد. مراسم آنها با شعرخوانی ترکی قشقایی و نواختن ساز کرمونا همراه است. نکته جالب، آیین «قورشاق سایی» (شمردن هیزم) است که در آن جوانان، هیزم جمعآوری شده برای زمستان را میشمارند و این کار را به نوعی فال برای سختی یا آسانی زمستان میگیرند. برای عشایر شاهسون، شب یلدا زمانی است برای «داستانگویی اسبها»؛ روایت افسانههایی درباره اسبهای افسانهای که نماد سرعت و خورشید هستند. در این جوامع، یلدا نه یک شب ثابت، بلکه نقطه عطفی در تقویم کوچ است و مراسمش با آمادهسازی برای حرکت بهاره گره خورده.
ردپای باورهای کهن – از مهر تا آناهیتا
بسیاری از آیینهای یلدای گمشده، رگههایی از باورهای پیش از اسلام را در خود حفظ کردهاند. در برخی روستاهای غرب کشور، رسم بر این بوده که در شب یلدا، ظرفی پر از آب را در معرض آسمان میگذاشتند و صبح، انعکاس اولین نور خورشید در آن آب را نشانۀ برکت میدانستند؛ آیینی که به احتمال زیاد با پرستش آناهیتا، ایزدبانوی آبها مرتبط است. در مناطق مرکزی، رسم «آتش زدن به کوه» (افروختن آتش بر بلندی) که به ظاهر برای خبر دادن از پایان شب انجام میشده، میتواند بازماندهای از آیینهای مهرپرستی باشد که در آن آتش نماد میترا (خدای خورشید) بود. حتی برخی غذاهای خاص، ممکن است پیشکشی نمادین برای عناصر طبیعی باشند. این لایههای زیرین، عمق تاریخی این آیینها و مقاومت شگفتانگیز فرهنگ شفاهی در حفظ هسته معنایی خود را نشان میدهد.

تهدیدها و فرصتها – چرا یلدای گمشده در خطر است؟
این گنجینه فرهنگی با چند تهدید جدی روبروست. نخستین و بزرگترین تهدید، «مرگ راویان» است؛ پیران دانا که حافظ این سنتها هستند، یکی پس از دیگری در حال از دنیا رفتنند و نسل جوان، اغلب یا به شهر مهاجرت کرده یا علاقهای به یادگیری این آیینها نشان نمیدهد. دوم، «یکسانسازی فرهنگی» ناشی از رسانههای ملی است که الگوی واحد و شهریشدۀ یلدا را ترویج میکنند و تنوع محلی را به حاشیه میرانند. سوم، «تغییر سبک زندگی» است؛ حتی در خود روستاها، خانههای بتونی جایگاه کرسی را گرفتهاند و سرگرمیهای دیجیتال، جای قصهگویی را. با این همه، فرصتی نیز ایجاد شده است: رشد گردشگری فرهنگی و علاقه نسل جدید شهری به کشف ریشهها. همین گزارش و پروژههای مشابه، میتوانند با مستندسازی و معرفی جذاب این آیینها، هم انگیزهای برای حفظ آنها در جوامع محلی ایجاد کنند و هم گردشگران مسئولیتپذیری را جذب کنند که به دیدن نمایش ساختگی علاقه ندارند، بلکه مشتاق تجربه اصالت هستند.
نقش ما – از ثبت تا احیا
پروژه «یلدای گمشده» تنها یک سری گزارش تفننی نیست؛ میتواند نقشه راهی برای اقدام باشد. مرحله اول، «ثبت فوری» با کمک روشهای مردمنگاری (مصاحبه، ضبط صدا و تصویر، جمعآوری اشیاء) است. مرحله دوم، «بازآفرینی مسئولانه» است؛ نه به معنای زندهنگهداشتن مصنوعی یک رسم مرده، بلکه ایجاد بسترهایی برای انتقال آن به نسل جدید. برای مثال، میتوان با همکاری دهیاریها، «مدرسه سنتهای زمستانی» برای کودکان روستا برگزار کرد که در آن این آیینها به عنوان بخشی از هویت محلی آموزش داده شود. مرحله سوم، «تبدیل به تجربه گردشگری پایدار» است؛ طراحی تورهایی محدود و با مدیریت جامعه محلی که در آنها مسافران نه به عنوان تماشاگر، بلکه به عنوان مشارکتکنندگانی محترم در آیینها حضور مییابند. درآمد حاصل میتواند انگیزه مالی برای ادامه آیین باشد.

